من عاشق معماری ام :دی

بعد آدم اون همه سختی رو تحمل کنه.. موقع تحویل پروژه ها شب تا صب نخوابه.. شب های قبل امتحان تا ساعت 4-5 صب بیدار بمونه پای پروژه ها.. و در مواردی انقدر حجم کارا زیاد باشه که به گریه کردن بیوفته..!!
اونوقت یه نفر آدم به اصطلاح تحصیل کرده بیا با یه خنده مسخره بگه: معماریم خوبیه هاا.. بیشتر دخترا میرن ولی.. فقط خط خطی میکنین دیگه.. نه؟
+ الان به نظر شما برم خودم اینجور بکشم بهتره.. یا برم اونو اینجور   تیر بارونش کنم.. ؟؟


                    
√ عکس: :دی
√ پ.ن: بعضی وقتا با خودم میگم کاش این جند سال هم زود تموم بشه و راحت شم..
 ولی بعد با خودم که فکر میکنم میبینم صد در صد 2 سال دیگه هم انتظار چهار سال دیگه
 رو میکشم و تا بخوام به خودم بیام میبنم عمرم تموم شد و هیچ کاری نکردم..
 پس بهتره همین الان و از همین امروزم نهایت استفاه رو بکنم.. :)

نذار بیشتر از این به نبودنت عادت کنم...

چیزی به دیدار ما نمانده است..

شوقی کودکانه تمام وجود مرا پر کرده است..

وسوسه بوسیدنت،برای هزارمین بار..

گم شدن در چشمان مهربانت..

و سینه ای پر از حرف های نگفته....



           



 √ تمام دلخوشی این روز های من شخم زدن خاطرات و عشق بازی با آنهاست...

    مثل همین نوشته های عاشقانه که برایم میخواندی..

    مثل همان شب هایی که ساعت ها برایم از عشق میگفتی و من مثل کودکی در

آغوش خیالیت به خواب میرفتم..

    مثل همان کوچه ای که شاهد تمام قول و قرار های ما بود..

    مثل همان روز های نوجوانی ام که مرا طفل دیوانه ی خود صدا میزدی..

    من.. تمام این خاطرات را به خاطر خواهم سپرد..

    من.. تمام این روز ها را با خیالت سپری خواهم کرد.. باخیال بودنت و آرزوی دیداری که شاید برای همیشه از دست داده باشم..

    بعد از تو، هر روز از همان کوچه عبور خواهم کرد..

    تا یادم نرود عهدی را که در آن پاییز بارانی با هم بسته بودیم... 

    تا یادم نرود در آغوش تو بود که عشق را.. بیقراری لحظه دیدار را آموختم..

    تا یادم نرود... روزی تمام هستی ام بوده ای...