بهانه

گاهی وقتها خندیدن کار سختی می شود

گاهی انقدر نمی خندی که برای خندیدن دنبال

بهانه میگردی. گاهی آنقدر بهانه داری که

به صدای یک بچه گربه در یک شب بارانی هم می خندی

گاهی هم مجبور می شوی بند کفش هایت را به هم گره بزنی و

آن ها را از سیم های برق سر کوچه تان آویزان کنی...

تا بهانه ی خندیدنت را خودت به وجود بیاوری.

گاهی به تاب خوردن کفشهایت روی سیم ها نگاهی بیندازی و

به کارت بخندی...

گاهی از ته دل خندیدن می ارزد به پا برهنه راه رفتن.

دیگر میدانی وقتی دلت گرفت.وقتی از همه خسته شدی. وقتی دیگر دل و دماغی برایت نماند...

کفشهایت منتظرند تا گاهی. فقط گاهی به آنها نگاه کنی و از ته دل بخندی

و ناراحت نمی شوند از اینکه به گرفتاریشان

می خندی...

آنها تو و خنده هایت را دوست دارند..